اشعار آنا

شعرهایم...

اشعار آنا

شعرهایم...

سلام آنا هستم...قسمتی از اشعارم رو اینجا میزارم...

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آخر سفر

بن بست نگاه را، عشق نوشیدیم

تا راهی شدن در کوچه های قهر و آشتی اش

سفر تا آن سوی پرچینِ ما

تا فراسوی مهر

احساس را

پیراهنی از حریرِ نیاز پوشاندیم

 رودخانه وار، عازم دریا

غافل از افسونِ الهه های تقدیر

سقوط جام بلورین (ما)

تکه تکه هایش

با زهرخندهای نمسیس* وارِ تقدیر

بر نگاهِ عاطفه فرو رفتند

ما، من شد

و اینجا آخر سفر

18/06/1386


* نمسیس: الهه انتقام


  • آنا اکابری
  • ۰
  • ۰

پیچک عشق

ریشه زد در بیشه ام، هردم نگاه عاشقت

جان دوانید ذره ذره، بر سر اندیشه ام

روز اول گفتم این، رویای کوتاهی بُوَد

ساقه ای در صبحِ دیگر

همچون اَرجالون بدورم قد کشید

من، از این اندیشه ام، ترسی گرفت

روزها در رفت و آمد

ریشه ها پُرتر شدند

من پر از بُن ریشه های تو شدم

عشقِ من، آکنده از نیلوفران آبی است

ریشه‌ی تو در وجودم تا همیشه باقی است


  • آنا اکابری
  • ۰
  • ۰

مهرآنا

مرا با قانون آدمیان شناس نیست

من از خنکای بوسه شبنم

بر مل مل گونه‌ی بنفشه می آیم

ریه هایم پر است

از نفس های سرو

من از تولد گَونها

در دل شوره زار می آیم

از میهمانی بهار نارنج

در شورانگیزِ اردیبهشت

من پیله کرم ابریشم را

تا خودنمایی پروانکی زیبا

برگلبن ها، پرواز کرده ام

 دیدگانم را

به جاری آب

 به کولی باد سپردم

مرا با قانون آدمیان شناس نیست


  • آنا اکابری
  • ۰
  • ۰

ناکجاآباد مهر

سوار بر توسن عشق

  ناکجاآبادها تازاندیم

در جشن های طلوع

تا چامه نوازی خروس

سپیدای مهر، نوشیدیم

در هُرم نفس های تب دار ظهر

تا ولنگاریِ اَیازی دوره گرد

 خنکای وجودش را

تا رسیدن به بی تابی شب

بیتوته کردیم

آذرگون غروب را

تا لالایی شباویز

محو در لاله فامِ تمنا

 شور بوییدم

غزل خوان

 نهراب پری سای شب را


 آبتنی کردیم


  • آنا اکابری
  • ۰
  • ۰

اهل روشنای آب

اهل روشنای آبم

چه فرق می کند

کدامین گوشه ی چارقد جغرافیا

میلادم را نقل پاشیده باشند

باید جاری شوم

23/05/1386

 روشنای آب
  • آنا اکابری