همان لحظه که شراره ای طناز
در میان آتش، رقص کنان
شور می نواخت
و لیلیت* شباهنگام
در سور مهتاب
بر تار و پود آدم
بوسه وسوسه می نهاد
من بودم – عشق بود – تو نبودی
همان لحظه که مهسای روز
طلوع سپیده را
در ترنم چکاوک
چنگ می نواخت
و درخت آبستن را
با جوانه های خواهش
در افسونِ سیب های سرخ
به تلاطم های تمنا می برد
من بودم – عشق بود – تو نبودی
همان لحظه که باد مست
شوخ و ولنگارانه
دامن دختران کاج می کشید
شورانگیز ترانه ای
در گوش نارون زمزمه می کرد
بلهوسانه
پریشان گیسوان بید مجنون را
در جاریه هوا
به رهایی می سپرد
قهقهه سر می داد
من بودم – عشق بود – تو نبودی
08/08/1385