اشعار آنا

شعرهایم...

اشعار آنا

شعرهایم...

سلام آنا هستم...قسمتی از اشعارم رو اینجا میزارم...

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آنا اکابری» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پیچک عشق

ریشه زد در بیشه ام، هردم نگاه عاشقت

جان دوانید ذره ذره، بر سر اندیشه ام

روز اول گفتم این، رویای کوتاهی بُوَد

ساقه ای در صبحِ دیگر

همچون اَرجالون بدورم قد کشید

من، از این اندیشه ام، ترسی گرفت

روزها در رفت و آمد

ریشه ها پُرتر شدند

من پر از بُن ریشه های تو شدم

عشقِ من، آکنده از نیلوفران آبی است

ریشه‌ی تو در وجودم تا همیشه باقی است


  • آنا اکابری
  • ۰
  • ۰

مهرآنا

مرا با قانون آدمیان شناس نیست

من از خنکای بوسه شبنم

بر مل مل گونه‌ی بنفشه می آیم

ریه هایم پر است

از نفس های سرو

من از تولد گَونها

در دل شوره زار می آیم

از میهمانی بهار نارنج

در شورانگیزِ اردیبهشت

من پیله کرم ابریشم را

تا خودنمایی پروانکی زیبا

برگلبن ها، پرواز کرده ام

 دیدگانم را

به جاری آب

 به کولی باد سپردم

مرا با قانون آدمیان شناس نیست


  • آنا اکابری
  • ۰
  • ۰

ناکجاآباد مهر

سوار بر توسن عشق

  ناکجاآبادها تازاندیم

در جشن های طلوع

تا چامه نوازی خروس

سپیدای مهر، نوشیدیم

در هُرم نفس های تب دار ظهر

تا ولنگاریِ اَیازی دوره گرد

 خنکای وجودش را

تا رسیدن به بی تابی شب

بیتوته کردیم

آذرگون غروب را

تا لالایی شباویز

محو در لاله فامِ تمنا

 شور بوییدم

غزل خوان

 نهراب پری سای شب را


 آبتنی کردیم


  • آنا اکابری
  • ۰
  • ۰

همان لحظه که شراره ای طناز

در میان آتش، رقص کنان

 شور می نواخت

و لیلیت* شباهنگام

در سور مهتاب

بر تار و پود آدم

 بوسه وسوسه می نهاد

من بودم عشق بود تو نبودی

همان لحظه که مهسای روز

طلوع سپیده را

 در ترنم چکاوک

چنگ می نواخت

و درخت آبستن را

با جوانه های خواهش

 

 

در افسونِ سیب های سرخ

 به تلاطم های تمنا می برد

من بودم عشق بود تو نبودی

همان لحظه که باد مست

شوخ و ولنگارانه

دامن دختران کاج می کشید

شورانگیز ترانه ای

در گوش نارون زمزمه می کرد

بلهوسانه

 پریشان گیسوان بید مجنون را

در جاریه هوا

به رهایی می سپرد

قهقهه سر می داد

من بودم عشق بود تو نبودی

08/08/1385



* همسر اول حضرت آدم


  • آنا اکابری
  • ۰
  • ۰

شب فرخ

از آن شب که تو را دیدم

تمنای خیال تو، دلم را برد

خودم را گوشه قلبم

 درون بقچه پیچیدم

شدم شاخابه ای تنها

که سوی مادرش گردد

من از خود، سوی تو گشتم

پری سای نگاه تو، فسونم کرد

پس از آن شب

نه تاب ماندنم مانده

 نه قوت رفتن از اینجا

شدم مرغی پریشیده

به مار افسای چشمانت

از آن شب من

همایون تاجِ زیبایی


 به روی گیسویم بستم

نمی دانی از آن شب

 من چه خوشبختم

29/06/1385


  • آنا اکابری